نه نام کس به زبانم نه در دلم هوسی


به زنده بودنم این بس که می کشم نفسی

جهان و شادی ی او کام دوستان را باد


پر شکستهٔ ما باد و گوشهٔ قفسی

از آن به خنجر حسرت نمی درم دل خویش


که یادگار بر او مانده نقش عشق کسی

بهار عمر مرا گر خزان رسد، که در او


نرست لالهٔ عشقی، شکوفهٔ هوسی

سکوت جان من از دشت شد فزون که به دشت


درای قافله یی بود و نالهٔ جرسی

شکیب خویش نگه دار و دم مزن، سیمین!


که رفت عمر و ز اندوه او نمانده بسی.